کتاب «احتمالا گم شدهام» نوشته سارا سالار جزو رمانهای زنانه است. قصه زن جوانی (۳۵ ساله) را میخوانیم که همراه پسرش در تهران زندگی میکند. زنی که ذهن آشفتهای دارد. در داستانهای زیادی خواندهایم که زن بعد از اتفاق و حادثهای، دچار افسردگی و ناامیدی میشود اما در این قصه ماجرا کمی فرق میکند؛ راوی قصه از همان بچگی دچار سردرگمی است. در ادامه یادداشتی بر این کتاب را در سایت کتابخوان میخوانید.

سردرگمی شخصیت اصلی
وقتی از دوران دبیرستانش صحبت میکند، متوجه میشویم حس دوگانهای داشته؛ «فکر کردم کاش این دختره میرفت پی کارش… میترسیدم اگر پشت سرم را نگاه کنم، گندم دیگر نباشد» (ص ۱۸). این نداشتن استقلال شخصیتی، بعد از قطع ارتباط با کسی که او را صمیمیترین دوستش میخواند، شدت بیشتری پیدا میکند. راوی ضمن تعریف کردن زندگی حال حاضرش که با پسرش و همسری که در ماموریت است سپری میشود، مدام به گذشته برمیگردد و در خاطرهها هم قدم به قدم جلو میآید. این بازگشت به گذشته ما را با او بیشتر آشنا میکند و شخصیت به هم ریختهاش و درونیاتش را بهتر میشناسیم.
راوی داستان همان «گندم» است؟
در این داستان با شخصیتهای زیادی طرف نیستیم و در کنار راوی، کسی به نام «گندم»، حضور دارد؛ چیزهایی از او دستگیرمان میشود و در تمام بخشهای کتاب، به غیر از بخش پایانی، برایمان این سوال پیش میآید که او کیست. من چند نقد متفاوت از این کتاب خواندهام و در یکی از آنها اشاره شده بود که به طور مشخص واضح نیست که گندم، همان راوی قصه است یا نه. برخی از ماجراهایی که از راوی میشنویم، مثل رفتت و آمد به خانه گندم، باعث میشود چنین تردیدی وجود داشته باشد. و اینکه در صحبت با روانشناس هم گندم را دوستش معرفی میکند؛ دکتر در جایی که راوی ماجرای خودش، فرید رهدار و گندم را تعریف میکند، میگوید: «یعنی سهتاییتان را گرفتند؟»

هرچند سارا سالار همان اوایل کار به نوعی دستش را رو میکند و یا شاید هم میخواهد به مخاطبش نشانی بدهد: «فکر کردم شاید اینها همهاش یک بازی است، شاید هم یک خیال است.» (ص ۱۸) و یا در جایی دیگر که با گندم حرف میزند میگوید: «مثل آب خوردن به مادرش میگفت زنیکه. آمدم بگویم این مرتیکه هم تمام زمینهایی را که از پدربزرگم بهش به ارث رسیده بود فروخت و کشید و خورد تا وقتی که مرد، دیدم آدم نمیتواند به این راحتی به مادرش بگوید زنیکه و به پدرش بگوید مرتیکه…» (۳۸).
احتمالا گم شدهام
با توجه به عنوان کتاب، باید گفت که سارا سالار، نویسنده کتاب موفق شده یک زن سردرگم و بی اعتماد به نفس را پیش روی ما بگذارد. این موضوع هم به دلیل توجه به جزئیات در پرداخت رفتاری شخصیت است؛ راوی فقط آنچه را که به «گندم» مربوط میشود به یاد دارد؛ همان شخصیتی که تمام یاغیگریهایش را در او میبیند. مثلا ماجرای ورودش به اتاق خوابگاه و انتخاب تخت را تعریف میکند اما یادش نیست چه کسی حاضر شده به خاطر ترس از ارتفاع او، تختش را با تخت او در طبقه بالا عوض کند.

هویت شهری
از مهمترین ویژگیهای روایتی «احتمالا گم شدهام»، باید به نیمه کاره گذاشتن حرف اشاره کرد. این ویژگی و تکنیک باعث شده تا پریشانحالی شخصیت اصلی بیشتر نمود پیدا کند. نویسنده در بین روایت اصلی، از حرفهای گوینده رادیو و توصیف فضای شهری (به طور ویژه تبلیغات روی بیلبوردها) به عنوان نشانه و استعاره استفاده میکند تا هویت فردی و هویت شهری را در کنار هم بگذارد و به شهری که در آن زندگی میکند کنایه بزند؛ البته این کار در چند قسمت کمی نامفهوم میشود. در انتها این را هم اضافه کنم که شخصیت اصلی نامی ندارد و انتخاب بی اسم بودن هم در راستای القای گمشدگی ذهنی شخصیت است. این کتاب اولین اثر سارا سالار بود، و باید گفت که در کار اولش، قدم بزرگی برداشت.